در سری فیلمهای مقصد نهایی، مرگ نوعی موجود ذیشعور و نامرئی است همانند یک قاتل بی رحم زنجیره ای که از کشتن انسانها به شکل خونین و بی رحمانه لذت میبرد. (مثلا بریدن سر انسانها با اشیاء به ظاهر بیضرر که در اطراف ما فراوان دیده میشود.) نکته مهم این است که مرگ گریبان آدمهای خوب را بارها و بارها به روشهای زشت و زنندهای گرفته وبه طرز وحشتناکی جان آنها را میگیرد. به بیان دیگر اینجا نه با عنصر مرگبار مانند هیولا و جن و شیطان و... روبرو هستیم که مرگ را به شخصیتها هدیه میدهد بلکه این خود مرگ است که دست بکار شده و به شکلی شوکه کننده شخصیتها را نابود می کند.
البته این بار داستان کمی پیچیده تر شده است. در مقصد نهایی: خطوط خونی، به جز سقوط هواپیما و مرگ و میر ناشی از برخورد با درخت و امثالهم که هر آن ممکن بود گریبان یکی از اشخاص بازی را بگیرد، فیلمساز پا را فراتر گذاشته و صرفا بر اساس غافلگیری فیلم را نساخته است؛ بلکه اینبار با یک داستان پر تعلیق روبرو هستیم.
استفانی کابوسهایی از زنی میبیند که با نامزد خود سالها قبل برای جشن و شادی وارد یک ساختمان بلند می شوند. ولی در نهایت در اثر فروریزش ساختمان به دلیل پرتاب یک سکه توسط یک بچه جان خود به طرز وحشتناکی از دست میدهند. بعدها معلوم میشود که آن زن مادربزرگ استفانی بوده و در واقع نمرده است؛ بلکه مادربزرگ توانسته با پیش بینی آن حادثه دلخراش جان خود و همه کسانیکه در جشن حضور داشتند را نجات دهد.
از آنجایی که مادربزرگ آن روز جان همه را نجات داده بود، مرگ به ترتیبی که باید میمردند، به سراغشان آمده و تک تک آنها را کشته است. سپس هر یک از فرزندانش را که آنها هم طبق دیدگاه مرگ نباید وجود داشته باشند، به ترتیب تولدشان به قتل میرساند.
نکته اینجاست که مرگ نمیتواند خودش را راضی کند که اسمی را از فهرستش حذف کند. این یعنی تا زمانی که کسی که در فهرست بالاتر است زنده باشد، بقیه هم زنده میمانند. استفانی متوجه این موضوع میشود و سعی میکند تا جایی که میتواند خانوادهاش را از یک سری سرنوشتهای وحشتناک نجات دهد. اما اوضاع خوب پیش نمیرود.
سکانس ابتدایی فیلم یعنی نمایش جشن در ساختمان بسیار مضحک و خنده دار ساخته شده است. بخصوص دنبال کنندگان سری مقصد نهایی از همان ابتدا منتظر مرگهایی هستند که این بار نه دلخراش بلکه فانتزی مینماید. تک تک افراد در جشن یکی پس از دیگری نابود میشوند و ناگهان استفانی از خواب میپرد.
تا اینجا با فیلمی بسیار مضحک و مزخرف روبرو هستیم. ولی وقتی ماجرای زنده بودن مادربزرگ استفانی مشخص میشود کمی داستان جذابیت پیدا میکند. بخصوص زمانیکه آشکار میشود که مادربزرگ همانند یک کارآگاه توانسته رابطه ای را کشف کند که طی آن مرگ را به نوعی فریب دهد و از کشته شدن افراد مختلف خصوصا خانواده خود جلوگیری کند.
با این کار داستان در کنار عنصر غافلگیری که تمام فیلمهای قبلی بر آن بنا شده بود، تعلیق نیز اضافه می شود. در نتیجه ما نگران خطرات ناگزیری هستیم که در انتظار شخصیتها است.
تا زمانیکه استفانی همچون یک کارآگاه سعی دارد تا بدنبال راهی برای فریب مرگ باشد بدلیل پررنگ بودن عنصر تعلیق، فیلم جذاب است و داستان کشش دارد ولی هر چه به پایان فیلم نزدیک میشویم وجهه کارآگاهی استفانی و رسیدن به فرمولی برای حفظ خانواده کم رنگ میشود و در نتیجه غافگیری کاملا بر فیلم غلبه می کندو در نتیجه فیلم همانند سری های قبلی شده و به خودکار ما منتظر مرگهای ناگهانی و بی منطق میشویم. در نتیجه این فیلم هم نمی تواند به فیلم خاص و ماندگاری تبدیل شود.
پایان/
نظر شما